
سلام خیلی وقته سری نزدم به وبلاگم خدایی خیلی درگیر این ذهنم بودم کلا ذهن خور بودم یه اتفاقات عجیب غریب که تو زندگی هر پسر دختری رخ میده ...بگذریم ولاه اصلا حالی نداشتم بشینم با دوستام تو یاهو حرف بزنم چه برسه به وبلاگم داغونم...
نمیخوام دیگه بفهمم!نمیخوام وقتی بارون میاددلم برای قدم زدن زیربارون لک بزنه وآدمهابهم بخندن!
دلم نمیخوادوقتی میبینم روی آب معلق مونده دلم بگیره...دلم نمیخوادحوس گل رزقرمزبه سرم بزنه...
دلم دیگه اشک نمیخواد...
دلم دیگه دلتنگی نمیخواد...دلم نمیخوادتاصبح بیداربمونم تاطلوع خورشیدوببینم...
دلم نمیخوادبغضهام رودیگه اینجاخالی کنم...دلم نمیخوادهرکسی اینارومیخونه بجای اینکه عشقموتحسین کنه
بگه چقدافسرده ای...دلم نمیخوادشعرهای حافظ وازبرباشم....
دلم نمیخواددیگه فروغ ودرک کنم....دلم نمیخوادگاهی وقتاقلبم تندتندبزنه...
دلم نمیخوادگاهی وقتا دستام یخ بزنه....دلم دلشوره نمیخواد...
دلم میخوادازاین به بعددلم به حال مورچه ای که ازکتابم ردمیشه نسوزه....
دلم میخوادبتونم وبکشمش...دلم میخوادبه قول بعضی هاافسرده نباشم...دلم میخوادنفهمم مثل خودشون...
دلم آینه میخواد...
دلم نمیخوادعاشق باشم..دلم خنده ی بی هوامیخواد...دلم سنگ میخواد...دلم چترمیخواد...
دلم اقتصادمیخواد...دلم فلسفه میخواد...دلم منطق میخواد..دلم بی رحمی میخواد...
دلم نفهمی میخواد.